![]() |
پایان تاریخ، نظریهاى است که از سوى فرانسیس فوکویاما، معاون وقت بخش برنامهریزى سیاسى وزارت خارجه آمریکا، در سال ۱۹۸۹م. در نشریه منافع ملى مطرح شد. وى نظریه خود را نخست به صورت مقاله و سپس با انتشار کتابى تحت عنوان «پایان تاریخ و واپسین انسان»۱ مطرح ساخت. به اعتقاد وى، لیبرال دموکراسى، شکل نهایى حکومت در جوامع بشرى است و تاریخ بشریت، مجموعهاى منسجم و جهتدار است که بخش اعظمى از جامعه بشرى را به سوى لیبرال دموکراسى سوق مىدهد.
فوکویاما، در تشریح نظریات خود، چنین ابراز مىدارد: «پایان تاریخ، زمانى است که انسان به شکلى از جامعه انسانى دست یابد که در آن، عمیقترین و اساسىترین نیازهاى بشرى، برآورده شود و چنین اتفاقى در غرب و در نظام لیبرال دموکراسى، افتاده است. به بیان دیگر، بشر، امروزه به جایى رسیده که نمىتواند دنیایى متفاوت از جهان کنونى را تصور کند؛ زیرا هیچ نشانهاى از امکان بهبود بنیادى نظم جارى، وجود ندارد».
فوکویاما معتقد است که در طول چند سده گذشته، همگام با پیروزى لیبرال دموکراسى بر رقباى ایدئولوژیک خود – نظیر سلطنت موروثى، فاشیسم و جدیدتر از همه کمونیسم – در سراسر جهان، اتفاقنظر مهمى درباره مشروعیت لیبرال دموکراسى، به عنوان تنها نظام حکومتى موفق به وجود آمد. از این رو، لیبرال دموکراسى، ممکن است نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت و آخرین شکل حکومت بشرى باشد و در این صورت، پایان تاریخ، اتفاق مىافتد. در واقع، شکست کمونیسم، دلیل پیروزى ارزشهاى لیبرال غربى و پایان درگیرىهاى ایدئولوژیک است. وى، سپس چنین مىگوید: «من قائل به پایان یافتن تاریخ هستم؛ زیرا تاریخ به مثابه یک فرآیند منسجم و متحول است که وقوع آن، با توجه به تجربه همه مردمان، در همه زمانها، ممکن است اتفاق بیفتد».
چنین درکى از تاریخ بشر، بیش از همه، با نام هگل، فیلسوف آلمانى، شناخته مىشود. کارل مارکس نیز با امانت گرفتن این مفهوم از تاریخ، آن را به صورت بخشى از فضاى فکرى روزمره ما درآورد.۲
فرض اصلى نظریه فوکویاما، بر این مسئله نهاده شده که یک مسیر تکاملى زیربنایى، براى تاریخ وجود دارد و این مسیر، به یک نقطه پایانى مىرسد. در آنجا، تلاش ذاتى انسان، براى به رسمیت شناختن خود، سرانجام تحقق خواهد یافت و به گفته هابرماس، پایان تاریخ، شاید یک زمان بسیار غمانگیز باشد؛ زیرا در تلاش انسانها براى به رسمیت شناخته شدن، ممکن است که پیکار ایدئولوژیکى در جهان، جاى خود را به محاسبات اقتصادى، نگرانى زیست محیطى و تأمین نیازهاى مصرفى بدهد و در این دوره، به جاى هنر و فلسفه، فقط نگهدارى دائمى روح بشر، در موزه مطرح خواهد بود.
فوکویاما، این نظریه را پس از شکست کمونیسم، مطرح کرد و گفت: «تاریخ جهان، به هدف و پایان خود رسیده، دموکراسى لیبرال، به عنوان تنها ساختار سیاسى، ابقا شده است». او، سقوط کمونیسم را نه تنها عامل بقاى جهان سرمایهدارى مىداند، بلکه موجب رسیدن به هدف نهایى و پایانى خود، یعنى همان لیبرال دموکراسى، ارزیابى مىکند. در واقع، انفعال و واکنش شدید اندیشمندان غربى در قبال کمونیسم و پیشبینى سقوط غرب که با پیشگویىهاى نوسترآداموس در هم آمیخته، از دیدگاه عامه، تحت عنوان پایان دنیا، گرد آمده، منجر به وضع و تدوین فلسفهاى شد که بعدها در آراى نظریهپردازان غرب – امثال هانتینگتون و فوکویاما – و در آراى فلسفى، به ظهور رسید.۳
در این نظریه، فوکویاما در پى آن است که چگونه مىتوان نهادها و ارزشهاى غربى را بهگونهاى مطلوب، به جهان غیرغرب تعمیم داد و تثبیت کرد. نظریه فوکویاما، نظریه مشروعیتبخشى به الگوها، اندیشهها، برداشتها، کردارها و ساختارهاى غربى، در سراسر جهان است. بر پایه این نظریه، تولید کالاى مطلوب، تنها از ارزشها و نهادهاى غربى ساخته است.
پایان تاریخ، بیش از آن که برترىهاى کمىو کیفى کالاهاى مادى و غیرمادى غرب را مطرح کند، برترى ذهنى آن را مطرح نموده است و در این بین، تنها کشورهاى اندکى در جهان – چون ایران – با پشتوانهاى پربار از اندیشه اسلامى، در مقابل اندیشههاى سلطهگرایانهاى چون پایان تاریخ و مصداق عینى آن، یعنى جهانى شدن اندیشه آمریکایى، ایستادهاند. بنابراین، نظریه فوکویاما را باید در زمره نوشتههایى دانست که مربوط به پایان عصر ایدئولوژى و یا بنیاد ایدئولوژى آمریکایى هستند.
جنگ تمدنها
هانتینگتون بى آنکه همچون برخى از تحلیلگران، پایان جنگ سرد را پایان مناقشات ایدئولوژیک تلقى کند، آن را سرآغاز دوران جدید برخورد تمدنها مىانگارد و براساس آن، بسیارى از حوادث و رخدادهاى جارى جهان را بهگونهاى تحلیل مىکند تا در جهت تحکیم انگارهها و فرضیات نظریه جدیدش قرار گیرند. نظریه برخورد تمدنها، از بدو انتشار، با واکنشهاى گستردهاى در محافل فکرى، مذهبى، فرهنگى و سیاسى جهان، روبهرو شده است.
منتقدان هانتینگتون، طیف وسیعى را تشکیل مىدهند. برخى از دولتمردان غربى، طرح اینگونه مسائل را در این مقطع، به لحاظ پیامدهاى سیاسى آن، جایز نمىدانند و برخى اندیشمندان و روشنفکران محافل سیاسى غرب، آن را طرحى خام مىپندارند و هانتینگتون را به عنوان عامل پاشیدگى درونى، پوچى اخلاقى و خلأ معنوى جهانِ غرب، متهم مىسازند و از او مىخواهند تا براى ترمیم خانه از پاىبست ویران غرب، چارهاندیشى کند. جیمز کورث )james kurth(، از منتقدانى است که از هانتینگتون، به دلیل نادیده گرفتن مشکلات داخلى تمدن غرب، انتقاد کرده است.
با وجود انتقادهاى گسترده محافل آکادمیک از نظریه برخورد تمدنها، برخى از شخصیتهاى سیاسى و دانشگاهى و همچنین بعضى مراکز مطالعاتى بانفوذ در آمریکا و اروپا، نظریه هانتینگتون را شایسته تأمل یافته، آن را در تحلیل مسائل جارى بینالمللى، مورد توجه قرار دادهاند که از این میان، مىتوان به هشدارهاى گراهام فولر، متخصص ارشد سابق امور خاورمیانه سازمان و کارشناس برجسته مرکز مطالعاتى راند اشاره کرد. وى در مقالهاى با عنوان فراسوى جنگ سرد، مىنویسد: «جهان، در ورطه یک بحران فرهنگى بىسابقه گرفتار شده است. فرضیات برترى فرهنگى غرب، به ویژه در دامن پیکره فرهنگى اسلام و تمدن کنفوسیوسى، به شدت مورد حمله قرار گرفته است و چنان که سایر نقاط جهان که از سوى غرب، بىارتباط با منافع غرب تلقى مىشوند، در جستوجوى ایفاى نقش بارزترى در صحنه مسائل بینالمللى باشند. این دو جریان، مىتوانند به دشمنان اقتصادى، سیاسى و حتى نظامى تبدیل شوند».
هنرى کیسینجر نیز معتقد است که در دنیاى بعد از جنگ سرد، شش قدرت جهانى، قدرتهاى برتر خواهند بود که در درون پنج تمدن بزرگ هستند. کیسینجر گرچه تمام مسائل جهان را در خطوط گسل مورد نظر هانتینگتون، متمرکز نمىداند، اما با تحلیل وى درباره وضعیت جهان، بعد از جنگ سرد، موافق است.
در مقابل، آن دسته از دولتمردان و روشنفکران غیرغربى که تاریخ جنگ سرد را فراموش نکردهاند، طرح مقوله برخورد تمدنها را توطئه حساب شده و خطرناکى مىدانند که از تفکرات تفرقهافکنانه غرب، نشئت گرفته، با هدف پایمال کردن منافع کشورهاى در حال توسعه، ارائه شده است.
هانتینگتون با طرح به موقع این نظریه، موجب شد تا سیاست بینالمللى، اهداف، تحلیلها و ارزشهاى در حال شکلگیرى آن، مورد بازاندیشى قرار گیرند و پژوهشگران علم روابط بینالملل نیز در تحلیل اوضاع جدید جهانى، در صدد ارائه نظریات نو برآیند؛ هر چند که تاکنون در تلاش براى ارائه جایگزینى براى نظریه هانتینگتون، موفق نبودهاند.
با و جود نقدهاى متعددى که درباره نظریه برخورد تمدنها منتشر شده است، هانتینگتون همچنان بر دیدگاه بدبینانه خویش، درباره آینده روابط بین تمدنها، تأکید مىکند و از شکست دولت – ملت، به عنوان واحد اصلى روابط بینالملل، تشدید تنشهاى ناسیونالیستى، گرایش فزاینده به درگیرى، افزایش سلاحهاى کشتار جمعى و رشد بىنظمى در جهان، سخن مىگوید. هانتینگتون از رهبران غربى مىخواهد که بکوشند تا کیفیت تمدن غربى را بازسازى و نگهبانى نمایند. وى، این مسئولیت را بیش از آن که متوجه اروپا بداند، متوجه آمریکا مىداند. از نگاه او، براى حفظ تمدن غربى، تعقیب و تحقق اهداف زیر، اجتنابناپذیر است:
الف) دستیابى به همگرایى سیاسى، اقتصادى و نظامى بیشتر و هماهنگ کردن سیاستها، با این هدف که کشورهاى متعلق به تمدنهاى دیگر، اختلافات خود را با کشورهاى غربى حل کنند.
ب) پذیرش جایگاه روسیه، به عنوان کشور کانونى آیین ارتودوکسى و یک قدرت محلى عمده، با منافعى مشروع، در حفظ امنیت مرزهاى جنوبى خود.
ج) ادغام کشورهاى غربى اروپاى مرکزى در اتحادیه اروپایى و ناتو؛ یعنى کشورهاى گروه ویسگراد، جمهورىهاى حوزه بالتیک، اسلوونى و کرواسى.
د) کمک به غربى شدن آمریکاى لاتین تا حد امکان و ایجاد پیوندهاى نزدیکتر بین کشورهاى آمریکاى لاتین با غرب.
ه) محدود کردن گسترش قدرت نظامى متعارف و غیرمتعارف کشورهاى مسلمان و چین.
و) کند کردن شتاب دور شدن ژاپن از غرب و نزدیک شدن این کشور به چین.
ز) حفظ برترى فنى و نظامى غرب بر تمدنهاى دیگر.۴
با تحقق این اهداف که تحقق بخشى از آنها آغاز شده، دیگر فرهنگها و تمدنها، باید نابود شوند و یا به اطاعت محض غرب، تن در دهند. فراهم آوردن چنین نظمى، تنها سفیدپوستهاى غربى را شایسته تکریم مىداند.
حکومت مستضعفان
حکومت اسلامى مستضعفان، رهآورد وحى الهى، بعثت انبیا و امامت اولیاست و عقل و فطرت اصیل انسانى، بر آن، مهر تأیید مىزند. این حکومت، نویددهنده جهانى شدن تمدن اسلامى است. برخى از مهمترین مشخصات این حکومت، عبارتند از:
الف) فطرتجویى
توحید، نخستین شرط تشرف انسان به اسلام و لازمه ورود به جامعه جهانى اسلام است. یکتاپرستى، نقطه اشتراک همه انسانهایى است که در حکومت مستضعفان، مشارکت مىورزند و این، فراگیرترین عامل همگرایى اجتماعى انسانها در این حکومت و در طول تاریخ، به شمار مىرود. به همین دلیل، خداوند در قرآن مىفرماید:
«پس روى خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفرید؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار؛ ولى اکثر مردم نمىدانند».۵
ب) سرانجامگرایى
عاقبتجویى، فرجامخواهى و آخرتگرایى، دیگر مشخصه این حکومت است و در اندیشه دینى و اسلامى، به عنوان اعتقاد به معاد از آن یاد شده است. تأکید اسلام بر معاد، به منظور تأسیس یک نظام جهانى است تا در کنار اعتقاد به مبدأ، بر سرنوشتساز بودن نقش این باور ( اعتقاد به معاد)، در جهتگیرى زندگى فردى، جمعى و جهانى، هویدا گردد؛ زیرا چنین اعتقادى، رفتار اجتماعى را متأثر مىسازد و آن را تحت کنترل در مىآورد. قرآن کریم در این باره مىفرماید:
«آیا چنین پنداشتید که شما را بیهوده آفریدهایم و هرگز به سوى ما باز نمىگردید»؟۶
ج) عزت انسانى
خداوند، انسان را گرامى داشته است. از نظر دین، انسان، موجودى مادى و رحمانى است. از این رو، برنامه حکومت جهانى مستضعفان، با برنامه جهانى شدن غربى که در پى سلطه بر انسان است، از بنیان، متفاوت است؛ زیرا اسلام در پى ارج نهادن به انسانهاست و تنها به استقلال آگاهانه و آزادانه او از پیام دین مىاندیشد و هرگز درصدد تحمیل عقیده بر او نیست.
با توجه به این سه اصل، برنامههاى حکومت مستضعفان اسلامى عبارتند از:
۱٫ طبقهبندى انسانها بر مدار عقیده و ایمان.
۲٫ نفى سلطهگرى و سلطهپذیرى بر اساس قاعده نَفى سَبیل.
۳٫ طرح و اجراى اصول و حقوق مشترک براى همه انسانها.
در نظریههاى مطرح شده غرب براى ایجاد نظم نوین جهانى، هیچ یک از اصول مذکور به چشم نمىخورد.
تحقق ایده جهانى شدن اسلام و قوام آن بر پایه مبانى فکرى و فلسفى، منوط به ارکان و ساختارى مناسب است که برخى از آنها عبارتند از:
حاکمیت اللَّه
حاکمیت بر جهان هستى، تنها از آن خداست و در واقع، اراده الهى، بر سراسر گیتى، حاکم و ادامه هستى، به مدد و فیض او وابسته است. به بیان دیگر، جهان و تمامى ارکان و عناصرش، تحت قدرت لایزال الهى قرار دارند و اوست که انسان را بر سرنوشت خویش حاکم کرده اداره جامعه بشرى را به وى سپرده است. خداوند سبحان، حاکمیت خویش در تدبیر جامعه را به انسان واگذاشته و این نیز تجلى اراده خداست. در حقیقت، حاکمیت خدا بر روى زمین، به دست رهبر برگزیده الهى صورت مىگیرد که خود او نیز از سوى امت، به جایگاه و منصب رهبرى دست یافته است. در چینن نظامى، عقلانیت، معنویت و عدالت، جامعه را به جهانى در مسیر کمال، تبدیل مىکند.
خلیفةاللَّه
مهمترین ویژگى امامت و رهبرى در ساختار نظام جهانى اسلام، برگزیدگى انسان است. مولاى متقیان، على بن ابىطالبعلیهالسلام در این باره مىفرماید:
«او (پیامبر) نیز چون پیامبران امتهاى دیرین، براى شما میراثى گذاشت؛ زیرا که او امت خود را رها نکرده، مگر به رهنمون راهى روشن و نشانهاى معین».۷ علاوه بر این، امامت و رهبرى، از ویژگىهاى دیگرى برخوردار است؛ مانند مرکز وحدت و یکپارچگى اجتماعى، زعامت معنوى و سیاسى مردم، اساس و پایه فعالیت بشریت، هسته مرکزى نظم اجتماعى، مشروعیت بیعت مردمى و اسوه فردى و جمعى.
همچنین، رهبرى و امامت در نظام جهانى اسلام، محور و قطب ایدئولوژیک به شمار مىرود. امام على علیهالسلام مىفرماید: «آگاه باشید؛ به خدا سوگند! که فلان (ابابکر) خلافت را چون جامهاى بر تن کرد و قطعاً مىدانست که جایگاه من نسبت به حکومت اسلامى آنان، چونان محور است در رابطه با آسیاب».۸
ملت واحد
انسانها در نظام جهانى اسلام یا همان حکومت جهانى مستضعفان، در دوران بلوغ و شکوفایى عقلى و معنوى قرار خواهند داشت و به مرحله والاى تعالى خواهند رسید و از ارزشهاى واقعى انسانى، برخوردار مىشوند. جامعه جهانى اسلامى، جامعهاى همگون و متکامل است و در آن، استعدادها و ارزشهاى انسانى، شکوفا و نیازهاى اساسى فطرى، برآورده مىشوند و از همه ابزارها، براى تحقق صلح و عدالت، بهره مىگیرند. به این دلایل است که خداوند در قرآن مىفرماید: «و این امت شما، امت واحدى است و من، پروردگار شما هستم؛ پس، از مخالفت فرمان من بپرهیزید».۹
قانون واحد
حدیث ثقلین، گویاى آن است که راز دستیابى به سعادت دنیا و آخرت، پیروى و اقتدا به قانون خوب (کتاب الله) و مجرى خوب (اهل بیت) است. گرچه جامعه بشرى از نقصان قانون رنج مىبرد، ولى رنجِ فقدان مجریان صالح، همواره عمیقتر بوده است. در تهیه قانونى که در جامعه جهانى اسلام حاکمیت مىیابد، عقل که قادر به ترسیم حدود و تعیین همه جانبه مسائل انسان نیست، دخالتى ندارد. این قانون، قانون شرع است که از سوى خداوندى که به همه نیازهاى انسان آگاهى دارد، نازل شده است و از این جهت، همهجانبه، کامل و سازگار با فطرت انسانها است. در دوره تحقق حکومت جهانى اسلام، قانون اسلام یا در حقیقت، ساختار حقوقى اسلام، به طور کامل، به اجرا در مىآید. همه در برابر این قانون، یکسان هستند و براى هر شخصى، به اندازه توان و استعدادش، حقوق و وظایفى تعیین شده است.
ویژگىهاى نظام جهانى اسلام (حکومت جهانى مستضعفان) با هیچ نظام پیشنهاد شده بشرى دیگرى، قابل مقایسه نیست. در این نظام، جهانى بر پایه معنویت، عقلانیت، انسانیت، عدالت، امنیت و. . . شکل مىگیرد؛ از این رو، جامعهاى کامل و متعال است. برخى ویژگىهاى این جامعه عبارتند از:
عدل و عدالت
عدالت در نظام جهانى اسلام، فراگیر، گسترده و عمیق است و به این جهت، نظام جهانى اسلام، به تاریخ سراسر ظلم و جورِ جهان، پایان مىدهد؛ به ریشهکنى ستمها و تبعیضها از جامعه بشرى مىپردازد و یک نظام اجتماعى، بر پایه مساوات و برابرى، مستقر مىکند. پیامبر اکرمصلىاللَّهعلیهوآله فرمود: «شما را به ظهور مهدى علیهالسلام بشارت مىدهم که زمین را پُر از عدالت مىکند؛ همانگونه که از جور و ستم پر شده است. ساکنان آسمانها و زمین، از او راضى مىشوند و اموال و ثروتها را به طور صحیح، تقسیم مىکند». کسى پرسید: معناى تقسیم صحیح ثروت چیست؟ حضرت فرمود: «به طور مساوى در میان مردم». سپس فرمود: «دلهاى پیروان محمد را از بىنیازى پر مىکند و عدالتش، همه را فرا مىگیرد».۱۰
رشد و پیشرفت
اطلاعات و صنعت، در دوره حکومت جهانى امام عصر علیهالسلام، به آخرین درجه تکامل خود مىرسد. به بیان دیگر، در این دوران، توسعه علمى و اقتصادى، به صورت همه جانبه اتفاق مىافتد. از این رو، تمام علوم، براى دستیابى به حداکثر پیشرفت و تولید، مورد استفاده قرار مىگیرند.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
«علم و دانش، بیست و هفت حرف [بیست و هفت شعبه و شاخه] است؛ تمام آنچه پیامبران الهى براى مردم آوردهاند، دو حرف بیش نبود و مردم تاکنون، جز آن دو حرف را نشناختهاند؛ اما هنگامى که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را آشکار و در میان مردم، منتشر مىکند و این دو حرف موجود را هم به آن ضمیمه مىکند تا بیست و هفت حرف، کامل و منتشر شود».۱۱
صلح و امنیت
در یک حکومت ایدهآل، امنیت، شرط توسعه و لازمه پرداختن به معنویت است. در حدیثى چنین مىخوانیم:
«راهها امن مىشود؛ چندان که زن از عراق تا شام برود و پاى خود را جز بر روى گیاه نگذارد؛ جواهراتش را بر سرش مىگذارد و هیچ درندهاى، او را به هیجان و ترس نیفکند و او نیز از هیچ درندهاى نترسد».۱۲
رضا و رضایت
حکومت جهانى اسلام، حکومتى است که آسمان و زمین، از آن اظهار رضایت و خشنودى مىکنند و آسمانیان و زمینیان، آن را دوست دارند؛ حکومتى که نتیجه و برکات آن، براى همه، حتى مردگان، فرج و گشایش است.۱۳
نعمت و اطاعت
خدا به واسطه صالحانى که حکومت جهانى را در دست دارند، برکت خود را بر جامعه ارزانى مىکند. در آن زمان، اطاعت از امام زمان، در حکومت جهانىاش، خالص و کامل است. در حدیثى آمده است: «مردم با جانشان، امام را در جنگها یارى مىکنند و هر دستورى به آنها بدهد، انجام مىدهند».۱۴
فرجام سخن
مهدویت و جهانى شدن، هر دو از مباحث مهم روزگار ما هستند. اعتقاد به ظهور منجى و مهدویت در یک معناى عام، یک باور دینى در بین همه انسانهاست. از منجى، با تعابیر مختلفى چون کاکلى (در آیین هندو)، مسیحا (در دین یهود و مسیحیت) و مهدى علیهالسلام، در فرهنگ اسلامى، یاد شده است. از طرف دیگر، ما با پدیده دیگرى به نام جهانى شدن و یا به قول مارشال مکلوهان، دهکده جهانى، روبهرو هستیم. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، تحت تأثیر چنین پدیدهاى در قرن ۲۱ خواهیم بود. این پدیده با مهدویت و ظهور منجى موعود، ارتباط دارد. در واقع، نسبتى بین نظم نوین جهانى (جهانى شدن) و حکومت حضرت مهدى علیهالسلام وجود دارد و شاید جهانى شدن، براى ما، مفهوم روشنترى باشد؛ البته نظم نوین جهانى (جهانى شدن)، در معرض انتقادهایى قرار دارد و این مفهوم، در تمامى قرائتهاى خود، با مهدویت اسلامى، سازگارى ندارد. بنابراین، تطبیق مهدویت اسلامى و جهانى شدن، از ضرورت بسیارى برخوردار است. ما باید بر بعد فکرى و فرهنگى تأکید کنیم تا به آسانى بتوانیم اندیشه جامعه ایدهآل را با جهانى شدن امروزى، مقایسه کنیم. حاصل این مقایسه، غربى بودن جهانى شدن است. گر چه جهانى شدن از طریق ماهواره و فناورى ارتباطات، غسل تعمید داده شده، ولى جنبش اسلامگرایى با درک واقعیات، در ستیز با غرب است و عقیده دارد که مدینه فاضله مهدوى از دیدگاه اسلام، به هیچوجه با آنچه در غرب آمده است، سازگارى ندارد. نگرش اسلام از معرفت و اعتقاد به انسان بر اصول منطقى قرار دارد و با نگرش مدرن یا با نگرش جهانى شدن غربى، بیگانه است.
در جهانى شدن غربى، سکولاریسم و روشهاى سکولاریستى حاکم است و در آن، فهم بشریت، در عقلانیت ابزارى خلاصه شده که آن نیز حکم به مرگ خدا داده، و امر قدسى را از زندگى بشرى جدا کرده است. جهانى شدن، به دلیل رشد فناورى ارتباطى در قرن ۲۱، به صورت کامل صورت گرفته، شاید به همین زودى به حد کمال خود برسد. در دورههاى قبل، کلام، وسیله ارتباط بود و انسانها مىتوانستند از طریق لفظى و کتبى، با دیگران ارتباط برقرار کنند؛ اما با تحولاتى که امروزه صورت گرفته، ارتباط به صورت کمىوکیفى انجام مىشود. در گذشته، افراد، آگاهى چندانى نسبت به محیط پیرامون خود نداشتند؛ اما در حال حاضر، این آگاهى، به علت رشد جهانى شدن، فزونى پیدا کرده است. در دورههاى گذشته، قبایل و اقوام به خاطر تعلق مکانى و زمانى، داراى هویتهاى مختلفى بودند؛ اما پدیده جهانى شدن، باعث یک بحران، در هویت آنان شد و آنها را در هویت جدیدى قرار داد. این ویژگىها، در عصر ظهور هم پدید مىآید. از این رو، مهدویت مىتواند با مفهوم جهانى شدن، ارتباط پیدا کند.۱۵
در نگرش اسلامى، سرانجام تاریخ بشرى، تحقق وعده الهى، حاکمیت حق و مدینه فاضله اسلامى است. چنین مدینهاى، یک سنت الهى مىباشد و عصر مهدوى، تعلق به قوم، قبیله و نژاد خاصى ندارد و این تدبیر الهى، براى همه انسانهاست. مهدویت اسلامى، بر فطرت بشرى تأکید مىکند. انسانها فطرتاً هویت الهى دارند. از این رو، طالب جامعهاى جهانى و عادلانهاند.
اگر جهانى شدن را به معنى غربى شدن یا آمریکایى شدن بدانیم، با آموزههاى دینى مهدویت اسلامى، سازگارى چندانى ندارد و مهمترین وجه تمایز آنها، در ایدهها و نظرات است. مهدویت اسلامى، بر محور خالق هستى است و بر عقل، عدل و رهایىبخشى تمام انسانها تأکید دارد؛ ولى تمدن غربى، بر پایه سیاست استوار است و بر سیطره و استثمار غیرغرب، تکیه دارد. علاوه بر این، اگر نظم نوین جهانى (جهانى شدن) با اقتصاد و گسترش نظام سرمایهدارى غربى همراه و همگام باشد -که هست – در این صورت، جهانى شدن، با مهدویت، هرگز سازگارى ندارد؛ اما اگر جهانى شدن، همان فرآیند گسترش فناورى ارتباطى باشد، با مهدویت اسلامى، سازگارى دارد. بنابراین، جهانى شدن مىتواند در راستاى مهدویت قرار گیرد؛ ولى وضعیت فعلى جهانى شدن، از چنین کار ویژهاى برخوردار نیست؛ اما با ظهور و گسترش مهدویت اسلامى، محتواى چنین قدرتى در جهان فراهم مىآید.
پی نوشت ها:
۱٫ the end of history and the last man.
2. غلام رضا على بابایى، فرهنگ روابط بین الملل، دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى، تهران ۱۳۸۳، ص ۵۷٫
۳٫ رامین جهانبگلو، نقد عقل مدرن، فروزان، تهران۱۳۸۰، ص ۷۸٫
۴٫ مجتبى امیرى، نظریه برخورد تمدنها :هانتینگتون و منتقدانش (تهران : دفتر مطالعات سیاسى و بین المللى، ۱۳۷۵)ص۲۲٫ ۵٫ روم، آیه ۳۰٫
۶٫ مؤمنون، آیه ۱۱۵٫
۷٫ نهج البلاغه، خطبه اول.
۸٫ نهج البلاغه، خطبه ۳٫
۹٫ مؤمنون، آیه ۵۲٫
۱۰٫ الشیخ الشبابخى، نورالابصار فى مناقب آل بیت النبى المختار(بیروت:الدارالعلمیه، ۱۴۰۵)ص۲۰۰٫
۱۱٫ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، دارالمعرفه، بیروت ۱۳۰۴، ص ۳۳۶٫
۱۲٫ صافى گلپایگانى، منتخبالاثر، ص ۴۷۴٫
۱۳٫ محمد محمدى رى شهرى، میزان الحکمه، ترجمه حمیدرضا شیخى، دارالحدیث، قم ۱۳۷۹، ص ۱۸۷٫
۱۴٫ همان.
۱۵٫ عبدالقیوم سجادى، اسلام و جهانى شدن، ص ۶۳۱
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط: علائم قبل از ظهور، ،

